7813
محل تبلیغ شما
7813
محل تبلیغ شما

جزر و مد

خلاصه قسمت 28 جزر و مد

 

ایلول میگه بازم شروع نکن مرت من برای خودم نمیگم به خاطر یامان و میرا میگم شب سال نورو جدا از همدیگه موندن حالا ولنتاین رو هم جدا باشن کار خیلی سخت میشه باید یه کاری بکنیم . مرت میگه من کاری رو دیگه برنامه ریزی نمیکنم دوباره همه چیز روی سرمن خراب میشه ایلول میگه این میتونست یه تعطیلات عاشقانه برای ما باشه . مرت با یه حالتی به ایلول نگاه میکنه و میگه من نمیخورم . ایلول میگه ایندفعه مثل اون چیزی که روی نقشه دیدی نیست . مرت میگه من نمیخورم . ایلول میگه خودت میدونی تو از دست میدی مرت میگه قول میدی ایلول میگه من برای هرکاری با تو هستم. مرت میخواد ایلول رو ببوسه اما اندر وارد اتاق مرت میشه با بیسکویت های پرتقالی به مرت خشک بودن بیسکویت ها رو اندر میگه و اندرو ناراحت تر میکنهشب حسن جلوی فروشگاه ساعت منتظر فروشنده ست که خارج بشه یامان و مرت پیتزا سفارش دادن برای شام . سلیم از یامان میپرسه کار پیدا کردی یامان میگه آره .. سلیم میگه ماشالله چه زود کار پیدا کردی چشم نخوری . صدای پای اندر که میاد مرت و یامان پیتزاهارو قایم میکنن . اندر میگه قایم نکنید بیارید بخوریم وگرنه گرسنه میمونیم. سلیم میگه چه خیر؟ اندر میگه با یاسمین صحبت کردم بابت اینکه نرفتم بهش سربزنم معذرت خواهی کردم اما تنها نبودن سوده اینا پیششون بودن. میرا با اورکون صحبت میکنه اورکون میگه من فکر میکردم بابامو میشناسم اما اصلا نمیشناختمش اما به خاطرش دیگه ناراحت نیستم . میرا میگه اما فکرای قشنگ در موردش بکن فقط یه ساعت و یه نوشته بوده شاید چیز دیگه ای نبوده . اورکون میگه اما من میخوام بدونم یه زندگی دیگه ای به غیر ما از ما داشته من اینو باید بدونم میرا میگه اما اگه بدونی عصبانی میشی چه فایده ای برات داره؟ اورکون میگه من باید بدونم اون کی بود من دوست داشتن پدرمو ندیدم.. میرا میگه اما اون تورودوست داشت تو هم اونو دوست داشتیبرن میاد به میرا میگه میخواهیم بریم موقع خداحافظی گوشی اورکون زنگ میخوره . اورکون برای جواب دادن تماس حسن به آشپزخونه میره. برن از سوده میپرسه مامان کیفم کجاست؟ سوده میگه کیفتو تو آشپزخونه گذاشتی . حسن به اورکون میگه با تهدید فروشنده اسم خریدار ساعت رو فهمیده اسم آیلین کاراسو*مادر هاله* . برن وقتی وارد آشپزخونه میشه میشنوه که اورکون اسم آیلین رو میارهاورکون یادش میفته که پدرش تو مهمونی شب سال نو خونه اندر چقدر با آیلین صمیمی بوده و بگو بخند میکردن . حتی هاله به اورکون میگه انقدرایناروخوشحال ندیده بودممیرا میگه ایکاش از اورکون خداحافظی میکردم بد شد . برن میگه فکر نکنم حالش خوب باشه. سوده میگه این چه حرفیه که میزنی؟ برن میگه من میخوام یه چیزی بگم اما خواهرم عصبانی میشه. من حرفای تو و اورکون در تراس رو اتفاقی شنیدم اما فهمیدم که آیلین ساعت رو برای بابای اورکون خریده . سوده از شنیدن این حرفا متعجب دختراشو نگاه میکنه .برن میگه آیلین کاراسو ساعتو برای میهتات خریده بود مادر هاله و بابای اورکون با همدیگه دوست بودن . مامان اورکون هم امروز فهمیده . برن میگه آبجی ناراحت نشو اما اونا قضیه بابا و صدف رو به همه جا پخش کردن چرا ما ساکت باشیم*از جنس مامانشه این دختره* .. سوده یادش میفته تو سرد خونه آیلین وقتی جنازه میهتات رو دید خیلی گریه میکرد. سوده گفت باور نمیکنم . برن میگه باورکن مامانیامان دیدن عایشه میره . عایشه میگه خدا راضی باشه اگه اینا نبودن چی میشد؟ زیر سایه فاروق خودم جمع و جور میکنم یامان میگه اما فکر موندن رو نکن. عایشه میگه آره میدونم تو نمیخواهی کسی به غیر از خودت از محله سابقت اینجا باشه و یادت نیاره که از کجا اومدی. یامان میگه چرا مزخرف میگی دختر. تو نمیدونی بین اینها و گیرای چه اتفاقی افتاده. عایشه میگه باشه شوخی کردم .برن میگه آیلین کاراسو ساعتو برای میهتات خریده بود مادر هاله و بابای اورکون با همدیگه دوست بودن . مامان اورکون هم امروز فهمیده . برن میگه آبجی ناراحت نشو اما اونا قضیه بابا و صدف رو به همه جا پخش کردن چرا ما ساکت باشیم*از جنس مامانشه این دختره* .. سوده یادش میفته تو سرد خونه آیلین وقتی جنازه میهتات رو دید خیلی گریه میکرد. سوده گفت باور نمیکنم . برن میگه باورکن مامانیامان دیدن عایشه میره . عایشه میگه خدا راضی باشه اگه اینا نبودن چی میشد؟ زیر سایه فاروق خودم جمع و جور میکنم یامان میگه اما فکر موندن رو نکن. عایشه میگه آره میدونم تو نمیخواهی کسی به غیر از خودت از محله سابقت اینجا باشه و یادت نیاره که از کجا اومدی. یامان میگه چرا مزخرف میگی دختر. تو نمیدونی بین اینها و گیرای چه اتفاقی افتاده. عایشه میگه باشه شوخی کردم .یامان میگه شوخی نکن میدونی از همه بیشتر من به تو کمک کردم و چه بلاهایی سرم اومد منم نمیخوام تو آواره بشی اما یه طرف اینا یه طرف مامانت یه طرف گیرای میدونم که ناراحتی به وجود میاد . عایشه میگه من فکر درد خودمم گیرای من با بچه تو شکمم رها کرد اما اینا از خانواده خودم برای من بهتر بودن . یامان میگه باشه حالا بشین. فاروق بیک میاد خونه. یامان به فاروق میگه ببخشید شما خونه نبودین من وارد خونه شدم . فاروق میگه حالا مگه چی شده؟ عایشه به فاروق میگه گرسنه هستین براتون غذا بیارم . فاروق میگه نه اما منتظرباشین تو آینده نزدیک یه سورپرایز ویژه ای براتون دارم و به کمک همه تون احتیاج د ارم فعلا سورپریزه به زودی میفهمین. یامان موقع خداحافظی به عایشه میگه قبل از رفتن با من تماس بگیر .فاروق میگه خیره جایی میخواهی بری؟ عایشه میگه یامان نمیخواد من اینجا کار کنم میخواد که من برم برای همین اومده بود . عایشه گریه میکنه . فاروق میگه خوب حالا دیگه برای چی گریه میکنی؟سوده و دخترا برمیگردن خونه . سوده میگه نگاه کن خونه خراب کن رو، میگن مادر و ببین دخترو بگیر میرا میگه مامان چیزی که مارو خوشحال کنه وجود نداره . سوده میگه اتفاقهایی که برای ما پیش اومد کسی رو خوشحال نمیکرد اما چه ها تجربه کنیم. سوده که خیلی خوشحال بود بشکن میزد. میرا میگه مامان این طورحرف نزن به گوش هاله برسه یه بدبختی بزرگی میشه. سوده میخنده و میگه اگه به گوش امیت*شوهر آیلین* برسه خیلی جالب میشه .برن میگه مگه اون به ما فکر کرد که جلوی همه به بابا گفت دزد؟ سوده میگه آره مگه به ما فکر کرد . میرا میگه مامان من اینکار شمارو باور نمیکنم اگه واقعا از دهنت چیزی بیرون بیاد و به گوش کسی برسه قسم میخورم وسایلمو جمع میکنم میرم پیش بابام . سوده میگه واقعا میخواهی جمع کنی بری پیش بابات. میرا میگه من خواستم یه لافی یه حرفی بزنم خواستم که حرفمو جدی تر بگیری. سوده میگه باشه باشه من چیزایی که باید بفهمم رو فهمیدممیرا میره اتاقش ایلول باهاش تماس میگیره و میگه غامزه بهم گفت خونه اورکون اینا بودی من نتونستم بیام با مرت برای امتحان فردا درس میخوندیم. سوده از کنار اتاق خواب میرا رد میشه و باصدای بلند که میرا بشنوه میگه حالا هرچی بشه میخواهی وسایلتو جمع کنی بری خونه بابات خوبه دیگه یه در براتون باز شده به من احتیاج ندارین فهمیدم که هیچی نتونستم بهت یاد بدم.میرا میگه باید تلفنو قطع کنم برم پیش مامانم ایلول میگه وایسا فهمیدم یامان برای سال نو واسه تو چه هدیه ای خریده….فردا صبح یامان و مرت میخوان برن دانشگاه . مرت به یامان میگه بچه های دانشگاه یه تورافسانه ای ترتیب دادن نه نمی تونی بگی؟ یامان میگه چرا میتونم نه بگم نه! مرت میگه این اولین تعطیلات دانشگاهه تو کوه خوش میگذره . مرت میگه یه کم فکر کن . یامان میگه من اسکی بلد نیستم . مرت میگه همه هستن . هرکسی که فکر کنی میاد .بیا با دخترا باشیم. یامان میگه من با کسی کاری ندارم که بخوام باهاش وقت بگذرونم.اصلا اگه من نیام کوه تو چیکار میکنی مرت سرشو میزاره روی شونه یامان آهنگ امراه رو میخونهمیرا با برن از خونه میان بیرون. برن میگه آبجی جون صبرکن منم بیام. میرا میگه حالا که کارت افتاده آبجی جون شدم البته. برن میگه من قول دادم به کسی حرف نزنم میرا میگه واسه کاری که کردی نکنه جایزه هم میخواهیسوده بعد از رفتن دخترا با آیلین تماس میگیره آیلین میگه سوده جون خیر این موقع با من تماس گرفتی منو تو خوابت دیدی؟ سوده میگه آره خوابتو دیدم خیلی آشفته بود آیلین میگه خیرباشه ایشالله. سوده میگه میخواستم بگم بیایی یه قهوه بخوریم.آیلین میگه نمیتونم میخوام برم پیش یاسمین . سوده میگه البته تو از همه بیشتر به یاسمین نزدیک هستی خوب وقت کردی با من یه تماس بگیر. امیت میگه چرا این موقع تماس گرفته اگه اون چیزی تو فکرش نداشته باشه این موقع تماس نمیگیره. آیلین میگه منم اینطور فکر میکنمهاله با اورکون تماس میگیره میره روی پیغام گیر. هاله پیغام میزاره میگه بازم گوشیت خاموشه مادرت دیشب به من گفت زود خوابیدی اما میدونم که دروغ گفته خبردارم میرا اینا دیشب خونه شما بودن فقط با من نمیخواهی که حرف بزنی به هرحال معذرت میخوام نگرانت بودم فقط . فقط ازمن دورنشو اینو نمیتونم تحمل کنم. تو این درد با هم باشیم. لطفا با من تماس بگیر میخوام با تو باشم خواهش میکنم لطفاً عشقمآیلین میگه بابات داره میره هاله .

منبع : mozhganfilm6.persianblog.ir

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.