67
محل تبلیغ شما
67
محل تبلیغ شما

 کمتر پیش می آید که خواهر و برادرها هر دو یک حرفه را انتخاب کنند، وارد دنیای هنر شوند و هر دو نفردر دسته چهره های سینما و تلویزیون قرار گیرند. کمند و سپند امیرسلیمانی خواهر و برادری دوست داشتنی هستند که زندگی شان از کودکی با هنر گره خورده و حتی بازی های کودکانه این خواهر و برادر هم بی ربط به دنیای نمایش و سینما نبود و اصلی ترین سرگرمی دوران کودکی شان تئاتر و خواندن نمایشنامه های رادیویی و ضبط آنها در نوارهای کاست بوده است. در یکی از روزهای بهاری میزبان این خواهر و برادر صمیمی دنیای سینما و تلویزیون شدیم و با آنها درباره روابط و خاطرات دوران کودکی شان گفت وگو  کردیم.

با سپند زیاد شوخی می کردم

کمند: روابط ما هم مانند همه خواهر و برادرها به دو بخش کودکی و بزرگسالی تقسیم می شود. رابطه مان در دوران کودکی مختصات خود را داشت که شامل همان کل کل ها و قهر و آشتی ها و شوخی های دوره کودکی بود. من از سپند بزرگتر بودم و خیلی سر به سر برادر کوچکم می گذاشتم. البته سپند همیشه می گوید من اذیتش می کردم (می خندد) ولی من فکر می کنم از قانون بزرگتر بودن  استفاده کرده، تا می توانستم با او شوخی می کردم و آخرش مانند تام و جری با هم خوب می شدیم و صلح می کردیم. (می خندد)

سپند: رابطه مان خیلی خوب است و حرف مشترک زیادی برای گفتن داریم. البته کل کل های دوران بچگی برای همه اتفاق می افتد که خیلی عادی است و همه، این ماجراهای تام و جری را داشته اند (می خندد) اما سال هاست که از آن دوران با همه خاطرات بامزه اش عبور کرده ایم و حالا مانند دو دوست هستیم.

,سپند و کمند امیرسلیمانی: مثل تام و جری بودیم!,اخبار بازیگران،اخبار چهره ها،دنیای ستاره ها

سپند و کمند امیرسلیمانی: مثل تام و جری بودیم!

 

کمند: تقریبا همه کودکی من در کنار سپند و بازی با برادرم گذشت. از همان ابتدا به تئاتر علاقه داشتیم و یکی از بازی های مان اجرای نمایش بود یا اینکه در نقش گوینده، نوار کاست ضبط می کردیم و هر وقت فرصت پیدا می کردیم مشغول اجرای برنامه های مختلف می شدیم.

نقش پشتیبان را برای هم داریم

کمند: تا یک سن و سالی بزرگتر بودن من مشخص بود که شامل زورگویی های کودکانه، حمایت، میانجیگری و محبت بود اما از وقتی وارد دوران نوجوانی و جوانی شدیم این روند چرخید و حالا این سپند بود که از من حمایت می کرد و مراقب من بود و هست. فکر می کنم این موضوع مصداق بارز همان جمله معروف است که می گویند از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری. در کل در تمام طول زندگی مان یاد گرفته ایم از هم پشتیبانی کنیم. هیچ وقت در رابطه مان حساب و کتاب های خواهر، برادری وجود ندارد و هیچ کاری را به خاطر اینکه فکر می کنیم وظیفه داریم، انجام نمی دهیم و همه از روی محبت است.

کمند سحرخیز است و من شب بیدار

کمند: این روزها همه گرفتارند و مشغله ها زیاد است اما هرگز از دیدار هم غافل نمی شویم. تفریحات مشترکی داریم و گاهی به سفرهای یکی، دو روزه و سفرهای کاری می رویم.

سپند: با هم مسافرت می رویم اما مدل زندگی من و کمند کمی باهم متفاوت است؛ مثلا کمند عادت دارد زود بخوابد و حسابی سحرخیز است اما من اهل فیلم دیدن در شب ها هستم و کلا دیر می خوابم. به خاطر همین وقتی سفر می رویم هماهنگ کردن برنامه های مان کمی مشکل دار است. (می خندد)

از وقتی به یاد داریم بازیگریم

کمند: اینکه شغل مان یکی است رابطه را جالب تر می کند چون همیشه حرف های مشترک برای گفتن داریم. راستش را بخواهید ما اصلا وقت نکردیم درباره بازیگری حتی فکر کنیم چون از وقتی به یاد داریم بازیگر بوده ایم. اتفاقا چند روز پیش عکسی از خودم و سپند پیدا کردم که در آن سپند چهار ساله و من هشت ساله ام و روی صحنه تئاتر مشغول بازی هستیم. همکار بودن مان به نوعی به ما کمک می کند. می توانیم درمورد کارهای پیشنهادی با هم صحبت کنیم و گاهی از کار هم انتقاد می کنیم که هرگز باعث دلخوری مان نمی شود.

سپند: بله در مورد کار معمولا مشورت می کنیم و من هم هیچوقت از انتقادهای کمند در مورد کارم دلخور نمی شوم. به طور حتم صادق ترین و دلسوز ترین منتقد های یکدیگر هستیم.

دلخوری ها را زود برطرف می کنیم

سپند: به یاد ندارم مشاجره داشته باشیم اما گاهی ممکن است اختلاف نظرهایی بین مان به وجود بیاید که همان هم خیلی ادامه پیدا نمی کند یعنی حتی به چند دقیقه هم نمی رسد و در همان مکالمه ای که ممکن است از هم دلخور شویم حل می شود و فراموش می کنیم.

کمند: در سیستم خانوادگی مان دعوا و مشاجره جایی ندارد اما بالاخره طی چهل سال دلخوری هایی پیش می آید. خوشبختانه من و سپند خیلی اهل گپ و گفت هستیم. یعنی اگر هم دلخوری ای باشد بلافاصله با هم صحبت می کنیم و رفع می شود.

خانه های مان نزدیک هم است

کمند: به جز سال هایی که من ایران نبودم همیشه خانه های ما خیلی نزدیک بوده؛ به همین خاطر مرتب همدیگر را می بینیم و گاهی با هم ناهار یا شام می خوریم. حتی سال هایی که ایران نبودم به خاطر دلتنگی ای که نسبت به برادر و خانواده ام داشتم مرتب به ایران می آمدم و هر روز در تماس بودیم.

سپند: هر روز با هم صحبت می کنیم و اگر بتوانیم، دست کم هر دو سه روز یک بار همدیگر را می بینیم.

اهل سورپرایز کردن نیستیم

کمند: سپند همیشه روز تولد من را به خاطر دارد و برایم کادو می خرد. مدل کادو خریدن مان هم این طور است که از هم می پرسیم چه چیزی لازم داریم و در موردش حرف می زنیم. خیلی اصرار نداریم یکدیگر را با چیزهای به دردنخور سورپرایز کنیم. (می خندد) حتی گاهی ممکن است من بگویم چیزی لازم دارم و سپند بگوید تو بخر من پولش را می دهم.

سپند: همان طور که کمند گفت درباره خرید هدیه برای هم همیشه مشورت می کنیم. خوبی اش این است که این طوری بیشتر هوای هم را داریم. تازه این طوری خیلی هم به صرفه تر است. (می خندد)

ایلیا عشق من است

کمند: وقتی پسرم ایلیا کوچک تر بود الگویش در رفتار و پوشش سپند بود؛ مثلا اگر سپند موهایش را بالا می زد، ایلیا هم همین کار را می کرد و کلا از دایی اش در همه موارد پیروی می کرد.

سپند: ایلیا عشق من است. بی اندازه دوستش دارم. الان کم کم دارد برای خودش مردی می شود و شاید کمتر ابراز احساسا ت کند اما هر وقت از او در مورد آدم های مورد علاقه زندگی اش بپرسید، بعد از مادر و پدرش من نفر اول صف هستم.

کمند: چیزی که برایم جالب بود این است از همان ابتدا و حتی وقتی ایلیا خیلی کوچک بود سپند با او مثل یک فرد بزرگسال رفتار می کرد و شاید همین موضوع باعث شد ایلیا خیلی سپند را دوست داشته باشد.

عروس کوچک پدرسالار

سپند: فکر می کنم یکی از به یاد ماندنی ترین کارهای کمند همان مجموعه پدرسالار بود. در زمان پخش همه حرص شان از دست عروس کوچک پدرسالار در می آمد و در مورد این شخصیت حرف می زدند. البته این موارد برای ما عادی است و من حرفی نمی زدم. (می خندد)

کمند: اگر هم می گفت با من طرف بود. (می خندد)

خاطرات بامزه کودکی
    
کمند: سپند به موسیقی علاقه زیادی دارد و در نوجوانی کلاس دف می رفت. حتی مدتی بازیگری را کنار گذاشت و به دنبال موسیقی بود. یادم هست یک روز به او در خانه زنگ زدم و از پشت تلفن با هیجان گفتم: «سپند برو تلویزیون رو روشن کن بزن شبکه سه داره اجرای دف تو و دوستت رو نشون میده» سپند هم هول شد و تلفن را قطع کرد و رفت و وقتی به سمت تلویزیون رسید تازه یادش افتاده بود که اصلا از اجرای شان فیلمبرداری نشده، (می خندد) یک بار هم با هیجان آمدم خانه و الکی گفتم «سپند زود باش بیا، فرشاد پیوس توی مغازه سر کوچه اس.» سپند هم که خیلی فرشاد پیوس را دوست داشت سریع شال و کلاه کرد و رفت مغازه سر کوچه و. . . (می خندد)

 

منبع : biografiaka.akairan.com
مطالب مرتبط :

پاسخ دهید