همراه بابا ومامان
رفته بودم عروسی
مجلس جشن و شادی
خنده و دیده بوسی
خانم عروس
خوشگل و ملوس
با تور سفید
شاد وپرامید
آقای داماد
با چهره ی شاد،
کنارهم نشستند
با شور و شادمانی
با هم یه عهدی بستند
قرارگذاشتن همیشه
شریک و غمخوار باشن
سالهای سال کنارهم
مثل دوتا یار باشن
اسب آبی
شعر آقا پلیسه
شبا که ما میخوابیم
آقا پلیسه بیداره
ما خواب خوش میبینیم
اون دنبال شکاره
آقا پلیس زرنگه
با دزدا خوب میجنگه
ما هم اونو دوست داریم
بهش احترام میزاریم!!
آقا پلیسه
اونیکه شبا بیداره , لباس یشمی داره
مواظب شهر ما , مواظب خونه هاست
پلیسه مهربونه ,همیشه خوش زبونه
اونکه تفنگ داره , کلاه و فشنگ داره
با آدمای بدکار , با دزدای خطا کار
دشمنه و میجنگه , آقا پلیسه زرنگه
وقتی توی خیابون ماشین میاد چپ و راست
پلیس راهنمایی مواظب بچه هاست
بچه خوب همیشه از خط کشی رد می شه
مادر یزرگ قصه گو
مادربزرگم
جانم فدایش
سرمی گذارم
روی پاهایش
دستی می کشد
بر سرو رویم
من مثل گل ها
او را می بویم
قصه می گوید
از دیو و پری
می زنم با او
هر کجا سری
خوابم می برد
با قصه هایش
یک رختخواب است
روی پاهایش
من هم می خواهم
مثل او باشم
مادر بزرگی
قصه گو باشم