7813
محل تبلیغ شما
7813
محل تبلیغ شما

جزر و مد

خلاصه قسمت بیست و هفتم
کنان به خونه سلیم میره . دهنش باز مونده میگه اینجا مثل یه قصر کوچیکه من این خونه هارو فقط تو فیلما دیده بودم فکر نمیکردم که کسی توش زندگی کنه. مرت میاد پیششون یامان میگه مرت پسر داداش سلیمه. مرت میگه یامان داداش منه. کنان میگه یامان بیشتر به برادر تو شده تا من. سلیم اندر رو به کنان معرفی میکنه. کنان میگه من این خونه هارو فقط تو فیلم ها دیده بودم فکر نمیکردم کسی تو این خونه ها زندگی کنه یعنی داخل خونه چه شکلیه؟ بریم تو ببینیم .کنان میخواد سرشو بندازه بره تو عمارت اصلی که یامان میگه اتاق من تو اون یکی ساختمونه. کنان میگه اینم که دسته کمی از اون یکی نداره. یامان میگه این مهمون خونه داداش سلیم ایناست. یامان برای اینکه کنان بیشتر سوتی نده میبرتش به اتاق خودش.

ایلول داره با دوربین کنان رو برانداز میکنه میگه خیلی خوشتیپه . میرا میگه نگاه نکن یامان ببینه بفهمه بد میشه. ایلول میگه من دوست دزد تا بحال نداشتم. میرا میگه نخواهی داشت ایلول میگه این پسره به این راحتی ها از اینجا نمیره حال ببین از چشماشآتیش میباره با ناخن هاش چنگ میندازه که بمونه. میرا میگه خدا نکنه. ایلول اصرار میکنه که به دیدن کنان برن یه بهانه ای جور کنن. میرا میگه فکر نکنم یامان خوشش بیاد . ایلول میگه من خیلی کنجکاوم بریم به یه بهونه ای. ایلول میرا رو راضی میکنه که به اتاق یامان برن.

یامان تو اتاق به کنان میگه این آدمها اونطوری که تو فکر میکنی نیستن داداش سلیم ، اندر خانم و مرت بهترین آدمهایی هستن که من تو زندگی دیدم اگه براشون دردسری درست بشه اگه از خوبی هایی که میکنن پشیمون کنی خیلی بد میشه . کنان میگه چرا پشیمون کنم من کاری ندارم اونا صاحبخونه من مهمون یه دوروزی هستم من برات دردسر نمیشم دوباره از نو باید شروع کنم. کنان پول توی جیبشو نگاه میکنه میگه تمام پول من اینه یامان هم یه مقداری بهش پول میده

سلیم ، اندر و مرت تو آشپزخونه هستن. سلیم میگه کنان مثل یامان نیست از این رو نمیتونه جزئی از این خانواده باشه. اندر میگه بهش گفتی یه مدت مهمون ماست؟ سلیم میگه تو راه بهش گفتم. مرت میگه نگاهاش معلوم بود مثل اینکه داره دشمنشو نگاه میکنه.اندر میگه منم از نگاهاش راحت نبودم کلا خیالم آسوده نیست. سلیم میگه قول میدم تو یه زمان کوتاهی درستش کنم اون جزئی از این خانواده نمیشه . اندر میگه این توافق همگیمون بود اون جزئی از این خانواده نمیشه

یامان میگه چیزی میخوری برات بیارم؟ کنان میگه اول برم دوش بگیرم بعدش تصمیم میگیریم. یامان میگه من میرم از گاراژ برات لباس بیارم

میرا کیکی که  یامان دوست داره رو درست کرده. سوده به برن اس ام اس میده که برگشته و رفته به شرکت برای جلسه . برن میگه مامان برگشته.* سوده مسافرت کاری رفته بود* میرا میگه برن به مامان حرفی در مورد تلفنهایی که به من میشه نزنی. برن مشکوک نگاهشون میکنه میرا میگه گفتی؟ ایلول میگه گفتی اما آخراشو هنوز نگفتی؟ برن میگه نه نگفتم گوشی مامان خاموش بود. میرا میگه اگه مامان بفهمه همه رو میزیزه بهم تازه میونه مون خوب شده . تازه اگه بفهمه نمیزاره از خونه بیرون برم . میرا از برن قول میگیره که به سوده حرفی نزنه

پسر پرستار آسایشگاه با مادرش*هاجر* به آسایشگاه میره. پسرش میخواد تان رو ببینه اما مادرش میگه تان امروز اجازه ملاقات نداره.هاجر به پسرش میگه برو خونه . پسر پرستار وقتی میخواد بره خونه از کنار اتاق تان رد میشه. کسی از طرف سلیم رفته آسایشگاه با دکتر صحبت میکنه دکتر میگه امکان نداره مریض همش تحت نظره 24 ساعته چطور میتونه اینکارهاروبکنه؟ تان با دیدن پسر پرستاراز در نیمه باز بهش لبخند میزنه و چشمش به تقویم میفته.

ریحان با اورکون قرار ملاقات داره. با دخترش آدا به شرکت میره. اورکون با دیدن آدا تعجب میکنه میگه من نمیدونستم که شما دختر دارین. ریحان میگه تو خارج کشور درس میخونه. آدا میگه من از زمان تولد اونجا زندگی میکنم. اورکون خودشو به آدا معرفی میکنه . آدا میره یه طرف دیگه میز میشینه اما چشمش به اورکونه.

منشی عاصم شکیب ، زندگی آدا رو در خارج کشور اطلاعاتشو جمع آوری کرده مثلا اینکه چه دانشگاهی میره کجا زندگی میکنه ریحان آخرین بار کی به دیدنش رفته و … غیره

یامان میره تو انباری کارتون لباسهای کنان رو پیدا میکنه اما کارتون خیس شده بود ولباسها خراب شدن و بو گرفتن.میرا و ایلول کیک به دست به اتاق یامان میرن. وقتی وارد اتاق میشن کنان با تن پوش حمام روی مبل نشسته. دخترا روشون رو از کنان برمیگردونن. کنان میگه یامان نیست اما کنان رو بدم بهتون!  ایلول میگه ما هم برای دیدن شما اومده بودیم کنان میگه وای من تو بهشت افتادم که اینجا همسایه های نزدیک و مهمون نواز داره

یامان و مرت با کارتن لباسها سرمیرسن. مرت میگه دماغتون رو بگیرید که بوی بدی میده. ایلول میگه این بو از این کارتونه. کنان میگه وسایلهای توش هم شبیه لباسهای منه. یامان میگه تو گاراژ خیس شده دیگه چیکار کنیم بریم تو من از لباسهام بهت میدم. دخترا میگن خوب ما هم بریم. کنان میگه من میخوام شمارو از نزدیک بشناسم. یامان به کنان میگه داداش خواهش میکنم انقدر راحت نباش. کنان میگه من چیکار کنم یه دفعه ای اومدن. یامان میگه میرا تو خونه کناریه و دوست دختر منه و اون دختر دیگه دوست دختر مرته. کنان میگه داداش حلالت باشه حلالت. یامان میگه درست حرف بزن داداش اینکارهارو به خاطر اینکه منو ناراحت کنی انجام میدی. کنان میگه نه تا وقتی هستم دیگه ناراحتت نمیکنم

سلیم میاد تو حیاط میفهمه که کارتن لباسهای کنان خیس شده و لباسها بو گرفته .

سلیم به یامان به زور پول میده و میگه به خاطر اینکه من گفتم وسایلهای خونه رو بیارن تو گاراژ من این طوری لباسها خراب شدن . سلیم یامان رو مجبور میکنه که پول رو بگیره.

بچه ها با هم میرن برای کنان خرید کنن. کنان و یامان یه ساعت رو نگاه میکنن. کنان میگه اوف چقدر گرونه. یامان میگه میخواهی بریم یه جای دیگه خرید کنیم. یکی از فروشنده های فروشگاه وقتی کنان ساعت رو برانداز میگرد دیدش. میرا و ایلول برای کنان چندتا لباس جدا کردن و به کنان میدن که پرو کنه. یامان میگه دستتون درد نکنه اگه شما نبودین ما دست خالی میرفتیم از این فروشگاه. میرا میگه خوب این شال رو هم برای تو میگرم که باهاش از بالکن راحتر بالا بیایی. یامان میرارو محکم تر بغل میکنه و میگه بازم یه موضوع جدید رو باز کردی میرا میگه وای یکی میبینه. ایلول و مرت دارن لباسهارو نگاه میکنن. مرت به ایلول میگه تو امروز حالت خوب نیست کسی بهت تو خونه  در مورد من حرفی زده؟ ایلول میگه نه من حرف گذشته رو نمیزنم.ایلول یادش میفته که اون شب مهمونی باباش بهش گفته بود به خاطر اون پسر احمق مثل احمقها رفتار میکنی به من بگو دوست پسرت کیه تا من بگم تو کی هستی. میرا به یه لباس اشاره میکنهو میگه اینو بخریم یامان میگه نه دیگه زیاد خرید نکنیم جلوی اما سلیم زشته از کارشون پشیمونشون نکنیم من و کنان نباید پشیمونشون کنیم.

اورکون بعد از جلسه به ریحان میگه به خاطر من جلسه خیلی طولانی شد و آدا رو خیلی معطلش کردیم آدا میگه نه من راضی هستم. اورکون میگه خوب امروز یه زمان زیادی رو از شما گرفتم بیایید بریم یه غذایی با همدیگه بخوریم. ریحان میگه چرا که نشه! بریم… آدا هم موافقه

شماره ناشناس دوباره با میرا تماس میگیره. باز هم صدای یه قطعه ای که با پیانو زده شده میاد. میرا میگه دیگه دارم دیونه میشما. یامان میگه صبرکن ایندفعه تا آخرش گوش بدیم شاید صدای دیگه ای رو بشنویم. کنان میاد میگه این آهنگ دیگه چیه یامان میگه یکی میرارو اذیت میکنه. ایلول میگه این آدم بیکاره کار دیگه ای نداره. کنان میگه کیه که میرارو اذیت میکنه** پسر پرستار تان در آسایشگاه که از تان آموزش پیانو زدن یاد میگیره با خط میرا تماس میگیره و آهنگی رو که ضبط کرده برای میرا پخشش میکنه . از یه باجه تلفن عمومی با میرا تماس میگیره*یامان به میرا میگه شماره ای که با تو تماس گرفت رو به من نشون بده . یامان میگه این یه تلفن که وصل نمیشه تلفن بیرونه.

یامان میگه پس این کار تان نیست تان چطور میتونه از تلفن بیرون تماس بگیره؟ میرا میگه آره پس اون نمیتونه باشه

مرت جریان تان رو برای کنان تعریف میکنه. کنان میگه بالاخره باید احتیاط کرد اما خیالت راحت باشه تا وقتی که ما دوتا کنارت هستیم نگران نباش. میرا میگه عموسلیم هم پیگیر بود اون نیست یکی دیگه اینکارو میکنه.

موقع حساب کردن پول لباسها فروشنده مردی که دیده بود کنان ساعت رو برداشته و نگاه کرده گفت ساعت کو؟ کنان میگه کدوم ساعت؟ بچه ها تعجب میکنن میگن همه چیزهایی که خریدیم اینجاست . یامان میگه همه چیز اینجاست میتونید ببینید کیفهامونو نگاه کنید. کنان عصبانی میشه و میگه میخواهی مارو بگردی؟چیه از قیافه و تیپ من خوشت نیومد؟ فروشنده میگه نگهبان رو خبر کنید؟ کنان میگه  باور نمی کنی؟ یامان میخواد جلوی کنان رو بگیره اما کنان میره جلوی فروشنده تمام جیباشو خالی میکنه پولاشو میزاره  روی میز و پلاستیک های خریدشو خالی میکنه و میگه همش مال تو.

یامان و بچه ها با خریدهای کنان برمیگردن خونه. ایلول میگه الکی بهش تهمت زدن اون میخواد زندگیشو عوض کنه برای همینناراحت شد. میرا میگه یامان باهاش جروبحث نکن وقتی برگشت. یامان میگه اگه برگرده. میرا میگه البته که برمیگرده

اندر به رستوران رفته اما تلفنی با سوزان در ارتباطه که بفهمه بچه ها دارن تو خونه چیکار میکنن. سوزان به اندر میگه کنان نیست . اندر میگه از خبرهای خونه منو خبردار کن. فاروق میاد پیش اندر میگه چی شده؟ میگه کنان آزاد شده میترسم اتفاق بدی بیفته برای بچه ها . کنان مثل یامان نیست یامان بچه صافیه اما تو کنان یه ناخالصی هستش. فاروق میگه اگه اینطوریه که منم اصلا نمیخوام دوروبر میرا دیده بشه.

صدف همراه با بروشورهای رستوران سرمیرسه. سوده ،فاروق رو به بهانه بردن بروشورها به داخل رستوران دست به سرش میکنه. صدف به سوده میگه به بمب خبری دارم. اندر میگه چیه؟ صدف میگه فهمیدم این چند روزی آقای عشق نبود با کی بوده؟ اندر میگه با باده بوده؟ صدف میگه چه باده ای بابا، آقا عاصم با سوده خانم رفته بودن دبی. فاروق وقتی برمیگرده پیششون اندر حرفو عوض میکنه و میگه وای این بروشورها خیلی عالی شدن سوده با برن تماس گرفته میگه بعد از اینکه از هواپیما پیاده شدم رفتم به یه جلسه الان هم یه نهار کاری دارم. سوده میگه چه خبر؟خواهرت کجاست؟ برن میگه برادر یامان از زندان آزاد شده . سوده میگه همین کم بود حالا میرا با اون قاطی میشه؟ برن میگه مامان باید خودت ببینی . سوده میگه میام خونه در این مورد صحبت میکنیم.

سوده وارد رستوران میشه . با دیدن اورکون تو رستوران میره با اورکون احوالپرسی میکنه. ریحان رو هم سرمیز اورکون میبنه. سوده با آدا دست میده. اورکون میگه آدا دختر ریحان خانمه تازه از لندن برگشته. لبخندی موذیانه روی لبهای سوده میشینه سوده میگه از آشنائیتون خیلی خوشحال شدم

سلیم با کسی تلفنی صحبت میکنه دنبال کار برای کنان میگرده میگه کنان مشروط آزاد شده و بچه خوبیه  دزد ماشین بوده ببین میتونی براش کار پیدا کنی. سلیم وارد دفترش میشه. منشی میگه امروز از بیمارستان اون مسئله پیگیری شده و ارسال مجله پیگیری شد که فهمیدیم از استانبول ارسال شده بود دنبال آدرس دقیق تر هستیم.

یامان و بچه ها به اتاق یامان رفتن دارن خریدهای کنان رو سرجاش قرار میدن. ایلول میگه خوب شدن فهمیدن که اشتباه کردن و حسابی طلب عفو کردن بیچاره بچه رو مجرم کردن. کنان به گوشی یامان مسیج میده میگه داداش تو فرصت نزدیک با همدیگه صحبت میکنیم صبر کن یه امپراطوری برای خودمونراه میندازیم میدونم الان دوربرت شلوغه باهات تماس نگرفتم وقتی سرخلوت شد تماس بگیر من تو محله هستم.

کنان میره تو محله گشت میزنه . به تماشای بازی هاله و توچه نشسته . هاله و توچه کنجکاو میشن. کنان داره یه دختری که از ماشین پیاده شده رو دید میزنه هاله میگه چیه اینجا اومدی؟ کنان میگه من داشتم از اینجا رد میشدم محو تماشای جمال شما شدم. هاله میگه تازه اومدی ؟ کنان میگه آره من بردار یامان هستم میشناسید؟ هاله میگه آره حالا شناختم . هاله و توچه دیگه کنان رو تحویل نمیگیرن.

آدا و اورکون حسابی با همدیگه سرمیز نهار همصحبت میشن. آدا میگه به سینما علاقه داره میخواد از کار سینما و تئاتر سردربیاره. اورکون بهش میگه دوستی تو استانبول داری؟ آدا میگه نه هر دفعه که اومدم استانبول مادرم یه جور برنامه ریزی داشته که به تفریح و سیاحت گذشته برای همین دوستی تو استانبول ندارم  اطلاعات کمی از استانبول دارم. اورکون میگه اگه خواستی من میتونم برای دیدن شهر ببرمت. ریحان همش چمش به سوده ست. اورکون میگه شما اصلا غذا نخوردین. ریحان میگه فکرم به جلسه شبه. اورکون از آدا میپرسه تا کی تو استانبول هستی؟ آدا میگه معلوم نیست اما فعلا یه مدتی هستم.ریحان میگه در مورد زمانش بعد با همدیگه صحبت میکنیم

سوده تلفنی به عاصم شکیب خبرمیده که ریحان رو با دخترش مشاهده کرده.

عاصم با ریحان تماس میگیره . عاصم میگه تو داری چیکار میکنی چه برنامه ای داری؟ ریحان میگه من برنامه ای ندارم . ریحان میگه این مسئله رو تو دفتر با همدیگه صحبت کنیم. عاصم میگه نه خیر الان حرف میزنیم. ریحان به سوده نگاه میکنه یقین میکنه که سوده خبر داده به عاصم.

میرا و یامان تنها شدن یامان میگه خیلی دلم برات تنگ شده. میرا میگه منم.میرا میگه خیلی وقته برای من گیتار نزدی. یامان میگه تو هم خیلی وقته برای آواز نخوندی میرا میگه تنهایی غذا نخوردیم. یامان میگه قولمو فراموش نکردم. یامان میگه فکرم پیش کنانه. میرا میگه فکرشو نکن ببین بازم بهش فکر کردی بهم ریختی. میرا و یامان میخوان همدیگه رو ببوسن که کنان وارد میشه یامان و میرا جا میخورن. کنان میگه ببخشید خیلی ببخشید. کنان میگه محله رو گشتم خیلی بزرگه خودش یه شهره .

میرا خداحافظی میکنه و میره. یامان و کنان با همدیگه شوخی میکنن. کنان میگه دلم برات تنگ شده بود . یامان میگه به گوشیت مسیج اومد از طرف گیرای بوده ببین با این گیرای رابطه نداشته باش.کنان میگه من باهاش کاری ندارم فقط تو زندان اومد با همدیگه آشتی کردیم. وقتی شوخی میکردن یامان ساعت رو که از جیب کنان میفته میبینه به کنان میگه باور نمیکنم تو این ساعتو دزدیدی؟ کنان میگه صبرکن تو داری ناحقی میکنی؟ به من اعتماد نداری. من اینو به خاطر تشکر از کمکی که به من کردی برای تو خریدم مردک احمق. باور نمیکنی تا نرفتی پلیس صدا کنی بیا اینم رسید و فاکتورش

ایلول پیش مرته داره با میرا صحبت میکنه. کنان و یامان درحالکیه دارن جروبحث میکنن وارد حیاط میشن. یامان میگه داداش یه دقیقه گوش کن . کنان میگه چی رو گوش کنم. یامان میگه داداش اشتباه برداشت کردم. یامان میگه اگه تو جای من بودی چی فکر میکردی؟ کنان میگه میگفتم برادر من اینکارو نمیکنه کنارت وایمیسادم من دیگه دزد نیستم رفتم مجازاتشو کشیدم اینو بدون اگه یه روزی دزدی کنم یه چیز کوچیک نمی دزدم.

وقتی کنان این حرفو میزنه مرت و ایلول داشتن از بالکن نگاه میکردن. مرت میگه چی شد؟ یامان میگه ایندفعه من حماقت کردم

تو ماشین ریحان به آدا میگه من تورو خونه میرسونم بعدش میرم سرکار. آدا میگه مگه من ناراحتت میکنم. ریحان میگه وقتی زنیباشی که کار میکنه خطرات بزرگی در اطرافت هست زورشون به من نمیرسه میترسم به تو ضرر بزنن.آدا میگه تو تنها زنی نیستی که کار میکنه یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست مامان. ریحان میگه موقعی اومدی که نتونستم برنامه ریزی کنم ببین جایی نتونستیم بریم. آدا میگه من خودم دوست پیدا کردم . ریحان میگه اورکون بچه پر مشغله ای هست. آدا میگه دیدی که از من خوشش میاد میخواد منو بیرون ببره.عاصم دوباره با ریحان تماس میگیره اما ریحان رد تماس میزنه.

سوده وقتی مهموناشو بدرقه میکنه اورکون رو میبینه . اورکون میگه وقتی داخل رستوران بودیم مثل اینکه یه مسئله بدی بین شما و ریحان خانم وجود داره. سوده میگه آره وجود داره. اورکون میگه میخوام آدمی رو که قراره باهاش شریک بشم و قرارداد امضاء کنم رو بشناسم. سوده میگه از نظر کار خیالت راحت باشه.سوده در حالیکه کت اورکون رو مرتب میکنه میگه تو پسر باهوشی هستی برای اینکه شریک عاصم شکیب کایا بمونی باید به دخترش نزدیک بشی . اورکون میگه داری از دختر ریحان ارسن حرف میزنی؟ سوده میخنده . اورکون متعجبانه میگه آدا؟! سوده میگه بالاخره همه میفهمن از اینکه از من شنیدی مسئله ای نیستمیرا، مرت و ایلول میرن به اتاق یامان. یامان میگه وقتی ساعت از جیبش افتاد یاد حرفای فروشنده افتادم فکر کردم واقعاً دزدی کرده . یامان به مرت میگه اگه برای من این اتفاق میفتاد تو باور میکردی؟ مرت میگه اصلا یه چنین فکری نمیکردم. یامان میگه ببین. ایلول میگه خودتو گناهکار ندون. میرا و ایلول به یامان میگن حتماً و سریع با کنان آشتی کن که اون دوباره از راه درستی که پیش گرفته صرفنظر نکنه. اون به کمکت احتیاج داره. مرت میگه شاید رفته باشه توزلودره؟ یامان میگه جای دیگه ای نداره که بره. بچه ها میگن ما هم باهات میایم. میرا به یامان میگه حالا که میخواهی بری دنبالش با ماشین من برو تمام پولتو دادی به کنان

یامان میره توزلودره دنبال کنان میگرده. حتی به خونه قدیمیشون سرمیزنه اما کنان تو خونه نیست.

عایشه داره با لیلا درد و دل میکنه میگه من موندم چیکار کنم از یه طرف گیرای میگه پیش اینا یه کار برای من جور کن انوقت اینا به من میگن اگه گیرای رو با تو ببینیم از کار بیکار میشی هردوتا راه برای من ضرره. لیلا به عایشه میگه پا پس نکش گیرای رو بفروش بگو که به زور وارد خونه شده و منو تهدید کرده التماس کن بگو من به غیرازشماکسی رو ندارم تو ضعیفی قدرتی نداری باید وضعیت الان رو حفظ کنی جایی نداری که بری . عایشه میگه ایکاش اینجا بودی لیلا؟ لیلا میگه شاید با مادرم برگشتم بابام میگه خونه عمومم اینارو بی صاحب رها نکنیم. عایشه میگه اگه بیایی خیلی خوب میشه

تو همین حین برن تماس میگیره و میگه انگشترم جا مونده؟ عایشه میگه بله اینجاست میخواهید براتون بیارم. برن میگه نه لازم نیست که بیایی راننده رو میفرستم که بیاره راستی میدونستی که برادر یامان از زندان آزاد شده و قراره که تو این محله زندگی کنه. عایشه میگه چی کنان از زندان آزاد شده! لیلا هم میشنوه که کنان از زندان آزاد شده.

یامان دنبال کنان تو کافه های محله میگرده. کنان با گیرای تو کافه نشستن. گیرای جریان اورکون و میرا و یامان رو برای کنان تعریف میکنه و میگه اورکون به خاطر قضیه میرا با یامان بد شده. اما ما باید به این اورکون بچسبیم داداش برای ما منفعت داره ما برای اون ضرری نداریم ما هم بتونیم سرمون رو بلند کنیم. کسی با گیرای تماس میگیره اما گیرای جوابشو نمیده میگه تلفن کاریه. یامان وارد کافه میشه. میره سرمیز . گیرای و کنان شروع میکنن به متلک انداختن به یامان . میگن به به یامان سرز اومده.گیرای یه لحظه با دیدن یامان سریع آستینشو لباسشو میکشه روی دستبند که یامان نبینه. گیرای با اومدن یامان از کافه خارج میشه

یامان سرمیز میشنه و میگه بازم با این آدم نشست و برخاست کردی. کنان میگه من باید به تو حساب پس بدم بازم میخواهی من به یه کار جدید متهم کنی؟ با همدیگه رفتیم زندانو اومدیم بیرون . آوازه مون به همه جا پیچید هرجا یه اتفاق بد میفته میایی سراغ من منو متهم میدونی. یامان میگه معذرت میخوام هرچی بگی حق داری امروز برادرتو ببخش. کنان میگه باشه. یامان ساعتی که کنان براش خریده بود رو به دستش بسته بود به کنان نشون میده و میگه مرسی.

سوده به خونه عاصم شکیب رفته . عاصم میگه نمیخوام تو این قضیه با سکوتم به ریحان جسارت بدم. سوده میگه منم به ریحان حق نمیدم اما باید یه تدبیری بکنیم. عاصم میگه من حیرون تو هستم این دو روزی که با هم بودیم خیلی رویایی بود. سوده میگه اما من باید با زنهای دیگه ای که دوروبر عاصم هستن یه فرقی داشته باشم . عاصم میگه همین حرصت منو شیفته کرده  سوده میگه منم میخوام اینو حس کنم

فاروق رفته دیدن دختراش .به دخترا میگه چه خبر؟ میرا میگه این دو روزه که مامان خونه نبود ما هم از خونه بیرون نیومدیمفاروق میگه مگه مامانتون کجا رفته بود؟ میرا میگه برای کار با عاصم بیک رفته بود . برن میگه تازه با هواپیمایی شخصی عاصم بیک

فاروق به فکر فرو میره. عاصم بیک رو قبل از مسافرت درحالیکه داشت دستور آماده شدن هواپیماشو میداد دیده بود. عاصم بیک گفته بود یه دو روزی میخام جیم بشم برم برای استراحت کردن با هواپیما میرم*عاصم بیک گفته بود هواپیما رو آماده کنید یه مهمون مخصوص دارم*

برن به میرا میگه آبجی مامان اومد خونه میخواد باهات حرف بزنه . میرا میگه باز چی گفتی؟ برن میگه من حرفی نزدم. میرا میگه بابا ببین این دختره دوباره میخواد میونه من و مامان رو بهم بزنه

صدف و اندر میرن خونه عاصم بیک. صدف میگه برای چی مارو خواسته که بیاییم اینجا نکنه میخواد رابطه اش رو با سوده اعلام کنه؟ اندر میگه شاید واقعا به خاطر کار با همدیگه مسافرت رفته بودن.صدف و اندر وارد خونه میشن. سوده میگه من برم دیگه . عاصم درحالیکه دست سوده رو گرفته بود گفت نه. اندر وقتی دست سوده رو تو دست پدرش دید جاخورد

صدف میگه خیره بابا؟ عاصم میگه به خاطر یه خبری گفتم بیایید اینجا . ریحان داره به کاراش ادامه میده دخترشو آورده استانبول. صدف میگه یعنی دخترشما

شب اندر داره آشپزی میکنه عصبانیه میگه بابام مسئله مهم زندگیمونو داره پیش سوده مطرح میکنه میدونم من اشتباه کردم این مسئله رو تو خونه اون مطرح کردم اما میزاشت این مسئله برای خودمون حل میشد بعدش با دیگران مطرحش میکرد این قضیه به سوده چه ربطی داره متعجب هستم.

سوده با دختراش نشسته. به میرا میگه خواهش میکنم برادر یامان رو داخل زندگیمون نکن. میرا به برن نگاه میکنه. برن میگه من چیکار کنم پرسید منم مجبور شدم بگم. سوده میگه کار خوبی کردی که گفتی باشه میرا متوجه شدی. میرا میگه باشه میدونستم که در این مورد میخواهی صحبت کنی اما قرار نیست که وارد زندگی ما بشه اون امروز اومده . سوده میگه کارهای یامان رو تجربه کردم کافیه نمیخوام درامهای برادرشو روهم تجربه کنیم. میرا میگه مامان مگه یامان چیکار کرده ؟ سوده میگه به خودش ضرر زد با ضررهای که به خودش زد تورو ناراحت کرد نمیخوام تو ناراحت بشی. میرا میگه این قضیه رو کش ندین اون قراره یه مدت کوتاهی اینجا باشه خودشو جمع و جور کنه میره. سوده میگه زودتر بره قبل از اینکه به ما بخوره

کنان و یامان دارن برمیگردن محل کنان داره عکس سوده رو تو گوشی یامان نگاه میکنه میگه مامانشم خوشگله این

پولدارها همشون خوشگل هستن. ببینم این پولدارها به خاطر چی خوشگل هستن به خاطر آبی که میخورن خوشگلن. کنان بقیه عکسارو نگاه میکنه که به عکس صدف میرسه میگه این دیگه کیه؟ یامان میگه خواهر اندره. قبلا تو شرکت کار میکرد اما الان داره با پدر میرا یه رستوران افتتاح میکنه. کنان میگه کجاست؟ یامان میگه نمیدونم اما فکر کنم جای قشنگی بشه

سوده میگه از کار سلیم تعجب میکنم یامان رو آورد تو خونه اش یه حرفی اما دیگه چرا برادرشو تو خونه اش راه داده

یامان و کنان به جلوی در خونه میرسن. کنان به خونه میره . یامان برای میرا اس ام اس میزنه منو کنان برگشتیم خونه. سوئیچ ماشینو بدم الان؟ میرا اس میده خوش اومدین مامانم اومده بزار فردا ازت میگیرم. یامان اس میده یعنی امشب نمیتونم ببینمت. میرا اس میده نه مامانم گفته امشب از خونه بیرون نرم میبوسمت. میرا درحالیکه رفتن یامان به خونه رو از پشت پنجره نگاه میکرد یامان بهش اس ام اس میده منم میبوسمت فردا میبینمت

مرت از پنجره آشپزخونه میبینه که یامان و کنان برگشتن خونه. اندر میگه من امشب اصلا حوصله با همدیگه شام خوردن رو ندارم ناراحت که نمیشین؟ سلیم میگه نه جونم تو برو. کنان روی مبلهای حیاط میشینهیامان میره تو اشپزخونه. یامان میگه من معذرت میخوام اما ما امشب تو خونه نیاییم بهتره. سلیم میگه هرطور که دوست دارین. مرت میگه میتونیم با همدیگه بشینیم ماشین بازی کنیم… مرت میگه کنانی که من امشب میبینم امروز بیرون میمونه

فردا صبح یامان از خواب پامیشه . با صدای میرا که داره دنبال سافاری میگرده. میرا سافاری رو درحالیکه روی کنان که توی باغچه خوابیده پیدا میکنه. میرا میگه ببخشید معذرت میخوام . کنان میگه سگ شماست . میرا میگه بله. میرا میگه من باید برم میخوام برم رستوران. کنان میگه رستورانتون لب ساحله؟ میرا میگه بله. یامان از اتاقش بیرون میاد میرا میپره بغل یامان. میرا میگه سافاری هروقت آزاد باشه سراز اینجا درمیاره. یامان میگه حالت چطوره؟ میرا میگه امشب برنامه ای داری . امشب پارتی داریم یامان درحالیکه به کنان نگاه میکنه میگه نمیدونم چیکار میخوام بکنم. میرا میگه باشه تا انوقت . سوده از بالکن میرا رو صدا میکنه میگه زود برگرد بیا خونه. میرا از یامان خداحافظی میکنه میره. کنان برای سوده دست تکون میده ولی سوده محل سگشم نمیزاره کنان داد میزنه صبح بخیر داداشم. یامان میگه هیس یواش. کنان میگه ببخشید نترس صاحبات بیدار نمیشن

سلیم بیداره داره کنانو رو با حالت گرفته ای تماشا میکنه

میرا جلوی در خونه فاروق رو میبینه. فاروق میگه اومدم شمارو ببینم مامانت هست میرا میگه هست منم الان میام خونه

مرت از خواب بیدار شده. سلیم میگه چیه؟ خوب نخوابیدی؟ مرت میگه تا صبح خاله ام رو تو خواب دیدم مثل یه بچه کوچولو بود همش باهاش بازی کردم J  سلیم میگه خاله ات انقدر هم کوچولو نیست. اندر برای سلیم یادداشت گذاشته که کار دارم زود میرم شرکت

اما اندر جلوی در خونه ریحان آرسن تو ماشینش کشیک میده. سلیم با اندر تماس میگیره. سلیم میگه کجایی؟ اندر میگه دارم میرم شرکت. سلیم میگه جلوی در خونه دختره نرفتی که؟ اندر میگه کنجکاوم سلیم میخوام ببینمش. سلیم میگه باورنمی کنم این چه کاریه؟ مرت میگه چی مامان رفتی دختره رو ببینی منو نبردی تورو خدا. اندر میگه من کاری نمیکنم قول میدم فقط دارم نگاه میکنم

سلیم با ریحان تماس میگیره. ریحان میخواد از خونه بیرون بره به آدا میگه میرم بیرون کار دارم اما زود برمیگردم میریم از شهر بیرون به مزرعه میریم شاهینم دلش برات تنگ شده. آدا میگه اما من با اورکون قرار گذاشتم میخواهیم با همدیگه بیرون بریم.

ریحان میخواد جواب آدا رو بده که خدمتکارش گوشی رو براش میاره سلیم میگه زنم نفهمه اما مواظب باشید احتمالا الان جلوی در خونه تونه. ریحان میگه چی میخواد؟ سلیم میگه نیت بدی نداره فقط در مورد خواهرش کنجکاوه. ریحان میگه چرا مارو در این مورد راحت نمیزارید. آدا میگه مامان چیزی شده؟ ریحان میگه نه عزیزم چیزی نشده. ریحان عصبانی میگه چرا میخواهید تو زندگی ما وارد بشید نفوذ کنید

مرت میگه الان به مامانم میگم چیکار کردی. سلیم میگه خودم الان میگم.

کنان میره تو اتاق یامان. یامان میگه چیکار میخواهی بکنی. کنان میگه میخواهم تو محله بگردم. یامان میگه منظور اینکه که نمیخواهی بری ازمیر دیدن مامان. کنان میگه مامان خیلی واضح گفت که نمیخواد کسی بره پیشش.یامان میگه من دانشگاه من شروع میشه زودتر باید برات یه فکری کنیم. کنان میگه تو نمیخوام تو فکر من باشی به کار خودت برس.یامان میگه من به خاطر خودت گفتم به صلاحت گفتم. کنان میگه من اینجا موندنی نیستم یکی دو روزه کار پیدا میکنم و میرم. یامان میگه با همدیگه از خونه بیرون بریم یه صبحانه ای بخوریم. کنان میگه مگه سرکار نمیری؟ یامان میگه خواستم با همدیگه باشیم.

ریحان از خونه بیرون میاد میره سمت ماشین اندر. اندر از ماشین بیرون میاد. ریحان میگه باور نمیشم اینکارشمارو. اندر میگه نیت بدی نداشتم فقط خواستم دختر بابامو ببینم. ریحان میگه اون دختر بابات نیست دختر منه به بابات گفتم به تو هم میگم از ما دور باش من از شما چیزی نمیخوام تا الان هر طوری که با دخترم زندگی کردم بعد از این هم میخوام همونطوری زندگی کنیم. آدا داره مادرشو و اندر از پشت پنجره نگاه میکنه . اندر آدارو میبینه به ریحان میگه هدفم ناراحت کردن شما نبود. ریحان میگه لطفا از اینجا برو آدا هیچی نمیدونه با زندگی ما بازی نکنید. اندر برای آدا دست تکون میده.

اورکون به آدا اس ام اس میده. تو رو فراری بدم چی میگی؟ آدا با دیدن اس ام اس اورکون میخنده. آدا میگه همین الان زود سریع.

سوده با دیدن فاروق میگه خیره فاروق اینجا چیکار میکنی؟فاروق میگه یه افتتاحیه کوچیک داریم. خواستم تور با بچه ها دعوت کنم به دوستاتون خبر بدین. سوده میگه میرا هر سگی رو خبردار نکن بیاد. برن میگه بابا داداش یامان آزاد شده مامان به این خاطر گفت. میرا میگه بابا مهمون سرزهاست مدت کمی میمونه.سوده میگه من دارم میرم فاروق جان با من که کاری نداری تو بهخاطر دخترا اینجا هستی. *فاروق یه جوری به سوده نگاه میکنه* میره دنبالش میگه میشه چند دقیقه صحبت کنیم؟

سوده و فاروق از خونه بیرون میرن. فاروق میگه من حرفو کشش نمیدم. خیلی برام سنگینه که یکی از زنهای عاصم شکیب بشی تو دوتا دختر بالغ داری اگه اینکارو به خاطر دشمنی با من میکنی خیلی داری کار اشتباهی میکنی راهه اشتباهی رو میری. سوده میخنده میگه تو منو خیلی متعجب کردی فاروق. فاروق میگه من خیلی جدی هستم کارهایی که در شان تو نیست نکن. سوده میگه به من حسادت میکنی؟

برن میگه آبجی مامان میگه به من حسودی میکنی. میرا میگه بیا اینور زشته*طفلکی ها چقدر خوشحال شدن*

فاروق میگه فقط میخوام ضرری نبینی. سوده میگه ول کن تو هم

یامان از حموم بیرون میاد میبینه که کنان از خونه بیرون رفته. میره به آشپزخونه سرمیزنه سراغو کنانو از سلیم و مرت میگیره اونا هم میگن که کنانو ندیدن. یامان میگه پس رفته بیرون. سلیم میگه مگه تو شرکت نمیری؟ یامان میگه نه میخواستم امروز پیشش باشم تنهاش نزارم. سلیم میگه کار خوبی میکنی تنهاش نزاری بهتره. یامان میگه من برم باهاش تماس بگیرم

میرا فاروق رو بدرقه میکنه و میگه شب به رستوران میرن. یامان از خونه بیرون میاد و با کنان تماس میگیره میگه داداش کجا رفتی مگه قرار نبود با همدیگه صبحانه بخوریم؟ کنان میگه من اومدم بیرون دیگه توبرو به کارت برس من نمیخوام دست و پاتو بگیرم .دعا کن شانسم خوب باشه بتونم یه کاری پیدا کردم

یامان به میرا میرسه همدیگه رو بغل میکنن میرا میگه یه خبر عالی دارم امشب رستوران بابام افتتاحیه داره برای دوست و فامیلا با همدیگه بریم باشه؟ یامان میگه بزار کنان بیاد ببینیم چی میشه

کنان به رستوران فاروق و صدف میرسه. کارگرا دارن سرکار کم کاری با همدیگه جروبحث میکنن. صدف کنان رو میبینه میاد میگه یه هفته دیگه اینجا با بهترین غذاها در خدمتتون هستیم. کنان میگه اینجا برای شماست صدف میگه آره برای من و شریکمه. کنان میگه اینجا استخدام چطوریه؟ صدف میگه شرکتی کار میکنیم. صدف یه چند لحظه کنان رو به عنوان کنترل کننده رزواسیون تصور میکنه ازش میپرسه انگلیسی بلدی؟ کنان میگه نه متاسفانه خواستم شانسمو امتحان کنم. تو همین حین کارگرای رستوران با همدیگه دعواشون میشهکارگرها سر بتون ریزی با همدیگه دعوا میکردن کنان میره جداشون میکنه میگه برای یه مسئله کوچیک با همدیگه دعوا میکنید خانمو ناراحت میکنید تموم کنید دعوارو . کارگرها از همدیگه جدا میشن. صدف میگه این کارو به خاطر اینکه نظرمنو جلب کنی کردی؟ کنان میگه نه چه ربطی داره.

فاروق از راه میرسه. صدف میگه بیا فاروق یه مدیر برای رستورانمون پیدا کردم. رو به کنان میگه شما از امروز میتونید مشغول بکار بشید. صدف به فاروق میگه یه آدم مطمئن پیدا کردم . صدف میگه من اسم شمارو نمیدونم من صدف هستم. کنان دستشو دراز میکنه و میگه منم کنان کوپر هستم. فاروق با شنیدن کوپر شک میکنه و میگه کوپری؟ کنان میگه آره برادر یامانم. صدف میگه واقعاً؟ کنان میگه آره. صدف میگه تصادفو ببین به هرحال ما امشب مهمونی داریم میتونی بیایی.فاروق از این قضیه خوشحال نمیشه

شب تو رستوران میرا مجری افتتاحیه رستوران میشه. عاصم میگه اینم از برنامه های صدف موسیقی و فلان… سلیم میگه خیلی خوبه بچه ها خوشحال هستن.

میرا از یامان میخواد که با همدیگه بخونن. * گلها باز میشن رنگارنگ تو در فصل ها و بدون فصل ها عشقم….*سوده در حالیکه کنان پشت سرش بود میگه روح توزلودره هم داخل و هم خارج از مجلس میتونید حس کنید. برن به صدف میگه یکی رو برای کنترل امنیت استخدام کردین؟ صدف میگه نکنه میخواستی تور به کار بگیرم* خنده روی لبهای برن ماسید سوده از جوابی که صدف به برن داد خیت شد*

هاله میره پیش کنان ازش بابت صبح عذرخواهی میکنه میخواد یه گیلاس بهش بده . کنان میگه الان سرکار هستم نمیتونم مشروب بخورم اما بعد زمان استراحت و مرخصی میتونیم میشه. هاله میگه تا زمان مرخصیت من خوبیم از بین میره. کنان میگه تو ضرر میکنی

عایشه و یه خدمتکار دیگه از ماشین پیاده میشن. عایشه  با دیدن کنان صداش میکنه. کنان میگه خوبه اسممو فراموش نکردی . کنان به یکی از نگهبانها میگه به خانما بگو از در عقب برن تو رستوران. دوست عایشه میگه این کیه چه پسر خوشتیپی بود

ایلول مرت رو میبره سرمیز باریش و غامزه. مرت میگه خیلی قشنگ میخونن صدای هردوشون خوبه. تازه یامان به تازگیها گیتار زدن یاد گرفته. گیتار خیلی خوب میزنه. باریش میگه میبینم که با خوبیها و مزیتهای دیگران خودتو نشون میدی. مرت میگه به خاطر اینکه بهش افتخار میکنم. ایلول میگه تو همیشه به انسانها افتخار میکنی بهشون ضررنمیزنی . ایلول مرت رو از سرمیز میبره. مرت میگه بابات با من بد برخورد میکنه.

غامزه میگه باریش چرا با این بچه اینطور برخورد میکنی اون میخواد با تو خوب باشه.

میرا ویامان از روی سن پایین میان. یامان میگه دیگه منو بالا نبر خجالت کشیدم. میرا میگه فوق العاده بودی عشقم. یامان میگه باشه دیگه اینکار نکن. میرا میگه خجالت نکش باشه. یامان و میرا به کنان نگاه میکنن. یامان میگه صدف خانم گفت اگه کنان کارش خوب باشه میتونه به کارش ادامه بده. میرا میگه دیدی عشقم نگران نباش دیدی کنان هم یه زندگی جدیدرو شروع کرد

یامان میگه برم به داداشم سربزنم . میرا میگه ولش کن داره کار میکنه بیا برقصیم . مشغول رقصیدن میشن.

اورکون و آدا دارن کنار ساحل راه میرن. آدا میگه تو کدوم رو انتخاب میکنی شجاعت یا صداقت و درستی؟ اورکون میگه صداقت . ریحان با آدا تماس میگیره . آدا میگه با اورکون لب ساحل داریم قدم میزنیم کسی هم اینجا نیست. اورکون میگه تو چطور تو لندن زندگی میکنی . آدا میگه مادرم به خاطر پدرم که تو لندنه اعتماد کرده. اورکون میگه رابطه ات با پدرت چطوریه؟ آدا میگه رابطه خوبی و فوق العاده ای داریم تو زندگی خصوصیم دخالت نمیکنه. اورکون میگه پسبابای متمدنیه پدرت. اورکون چشمش به رستوران میفته میگه آآآه امروز افتتاح کردن. آدا میگه میشناسی اینجارو؟ اورکون میگه اینجارو از آشناهای ما افتتاح کردن. آدا میگه بیا بریم شاید رقصیدیم. اورکون میگه نه ولش کن الان همه اونجا هستن. آدا میگه کجای صحبتهامون بودیم ؟ حالا نوبت جسارته . اورکون صورتشو نزدیک میکنه و میگه منو ببوس. آدا میخنده و میگه این جسارت و شجاعت نمیشه چیزی که انتظار نداری جسارته آدمی که جلوی اون  در وایساده رو ببوسی میشه جسارت. اورکون میخواد جلوی آدا بگیره اما بهش نمیرسه بهش مگیه مگه تو دیونه هستی نه نکن اینکارو . آدا هم به اولین کسی که میرسه یامانه. میپره لبهای یامانو میبوسه میرا با دیدن این صحنه جا میخوره. یامان میگه این چه کاری بود که کردی؟ چی شده؟ آدا میگه جسارت. اورکون سرمیرسه میگه به من ربطی نداره. آدا میگه ازت معذرت میخوام ما داشتیم بازی میکردم ببخشید . آدا به میرا میگه میتونیم بریم داخل؟ میرا میگه آره.

صدف میره استقبال اورکون میگه به آخر مجلس رسیدی. اندر با دیدن آدا اونو میشناسه. سوده سراغ عاصم بیک میره . عاصم میگه چی شده؟ سوده آدا  رو پای میز میبره و میگه آشناتون کنم دختر ریحان آرسن آدا.

با تشکر از خانم الهه برای فرستادن خلاصه 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
منبع : mozhganfilm6.persianblog.ir

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.